پیاده روی با راستین
مدتیه رادین گلم رو که می رسونیم کلاس بعدش راستین رو روی کالسکه می شونیم و پیاده روی می کنیم ..یه کلوچه هم از سوپری می گیریم و می دیم دستش.. هم خرد و لهش می کنه و هم میخوره..
اگه تازه از خوای بیدار شده باشه که تمتم مدت با اون کلوچه مشغوله اما اگه خوابش بیاد بعد از چن دیقه خوابش می بره..
خوبه ..ما هم یه پیاده روی میکنیم.. البته بگم که من عاشق پیاده رویم و شوهرم متنفره...(چقد فداکاری می کنه!) برا خودمون هم یه قاقالیلی می خریم و میخوریم.. خیلی حال میده.. بالاخره باید از زندگی لذت برد.. این جوریشم خوبه.. من راضیم..
بعدش رادین عسلی خسته از کلاس میاد .. برمی گردیم خونه..
تازگیا چن تا پسر تقریبا هم سن و سال رادین جلو خونمون فوتبال بازی می کنن و رادینی هم باهاشون همبازیه.. بیچاره شوشو مجبوره یک ساعتی دم در واسه و مواظبه رادینی باشه..تازه گاهی اوقات راستی رو هم بغل می گیره..(به این می گن پدر مهربون)
خدایا شکرت