راستينراستين، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

❤راستین نفس مامان❤

ماجراهای سفر به همدان

1390/6/19 20:02
نویسنده : مریم
189 بازدید
اشتراک گذاری

از سه شنبه شب دیگه تب راستینی قطع شد و ما تصمیم گرفتیم اگه حالش خوب شد برناممون رو کنسل نکنیم.چهار شنبه بعد از اداره به رسم شیرازیا سر خوش و خوشحال بی هیچ عجله ای چمدونو بستیم و راهی شدیم.. هنوز چن دقیه ای نگذشته بود که حس کردیم گرسنه ایم .... تصمیم گرفتیم شام بخوریم و بعد بریم.. البته باید بگم ترافیک واقعا بی سابقه بود.. اول رفتیم تو صف بنزین و بعد جاتون خالی دلتون نخواد از یه فست فودی جدید ساندویچ خوردیم که واقعا خوش مزه بود و بالاخره تصمیم گرفتیم راه بیوفتیم..

ساعت 2-3 بعد از نیمه شب بود که رسیدیم..راستینی که خوابشو کرده بود خوشحال و خندون همه جای خونرو بازرسی کرد و رادین هم یه اتاق تک تخترو برا خودش انتخاب کرد .. یک ذوقی می کرد انگار ودش اتاق نداره ! 

اما بهتون بگم از راستینی که تا صبح سرفه کرد .. ای بابا .. هی بیدار شد سرفه کرد هی شیر خورد..و بعد چن دقیقه چرت زد..تا صبح..

اما صبح دیگه سرفه هاش قطع شد..  خیالمون یه کم راحت شد و با بچه ها رفتیم گنجنامه.. واقعا زیبا.. زمینی سبز پر از گاو و گوسفند و الاغ و اسب.. هوا هم خوب بود و به ما خیلی خوش گذشت.. تله کابین هم سوار شدیم.. واقعا عالی بود.. بعدش برا نهار رفتیم یه رستوران که اسم جالبی داشت" نعل اشکنه" اونجا رو یه تخت نشستیم ..امان از دست راستینی که تا تونست آتیش سوزوند.. هر چی نمک تو نکدون بود ریخت ..نفهمیدیم چی خوردیم.. از بس از وسط سفره جمعش کردیم.. اما غذاش خوشمزه بود حیف که با اعمال شاقه خوردیم ..

اون شب بعد از یکی دو ساعت استراحت  رفتیم لالجین .. اما زیاد نچرخیدیم در حد اینکه چن تا سوغاتی کوچولو بخریم..

اما باز وقت خواب تا صبح راستینی سرفه کرد اما بد تر از شب پیشش و ما رو خیلی نگران کرد.. جمعه وسایلو جمع کردیم و تصمیم گرفتیم برگردیم

قبلش رفتیم غار علیصدر و بعد از 3-4 ساعت انتضار در صف .. بالاخره رادینی و پدرش تونستن سوار غار شن و بعد از یه ساعت برگشتن.. تو این مدت راستینی تو بغل من بیحال بود و نیمه خواب...ساعت 10 رسیدیم خونه.. راستینی نمی تونس نفسبکشه و خیلی بد و با گریه خس خس می کرد وحشت کرده بودیم و ورش داشتیمو رفتیم بیمارستان طالقانی..  دکتری که راستینی رو معاینه کرد گفت گلوش خیلی چرک داره  ما باید زود تر از این می بردیمش دکتر نگران

بعدش هم بهش سفیکسیم دیفن هیدرامین و گایافنزین داد ..

امیدوارم پسرم خیلی زود خوب بشه.. هیچ وقت خودمو بخاطر حماقتی که کردم نمی بخشم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)