راستينراستين، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

❤راستین نفس مامان❤

من برگشتم

1390/10/15 10:24
نویسنده : مریم
602 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خدمت دوستای گلم که حالمو پرسیده بودن

راستش خیلی گرفتارم و وقتم پره ..دیگه نمی رسم بیا اینجا و چیزی بنویسم.. خوشبختانه الان همه خواب هستن و تونستم بیام اینجا

اول از رادینی بگم که درس و مشقاش خیلی زیاد شده..هر روز امتحان و ÷پوهش و آزمایش داره..موندم دبیرستان بره چی کار می کنه.. دو ماهی می شه که دیگه کلاس کاراته نمی ره.. نمی رسه که بره ..کلاس زبان ترم پیش هم اصلا رضایت بخش پاس نکرد. .چون برا زبان کانون وقت زیادی نذاشتیم..بچم کم خوابی داره و خیلی خستست..باید یه فکری براش بکنم.. فکر می کنم امتحاناتشون تا آخر دی باشه و بعد از اون بتونه یه نفسی بکشه.. البته امیدوارم..

حالا راستینی

بی نهایت شیطون و کله خراب شده...زده رو دست رادینی..پا می زنه مبلو می ره بالا و نوک پنجه رو وسطای پشتیه مبل وامیسه و چراغا رو خاموش روشن می کنه..این خوبش بود..هر چی جلوی پله ها می ذاریم باز حریفش نمیشیم یه راهی پیدا می کنه و از پله ها می ره بابلا.. بیچاره مامان .... نمی دونم وقتی ما نیستیم چجوری از پسش بر میاد..بینهایت تخس.. تا می بینیم زل زدیم به تی وی بلافاصله میره اونو خاموش می کنه و بارها و بارها که دیوونه بشیو سرش داد بزنی این کارو می کنه بعدش یه دستمال بر میداره و شروع می کنه به تمیز کردن میز تی وی همین که حواست پرت شد باز این کارو می کنه.. اگه دستمالو ازش بگیری می ره کنار میزو دستشو میبره سمت دهنشو مثلا از رو میز غذا برمیداره و می خوره (الکی غذا می خوره) همین که قربون صدقش رفتی و قضیه رو فراموش کردی فورا تی وی رو خاموش می کنه..

این کارو موقع جارو برقی کشیدنم انجام میده .. مرتب از برق می کشه.. ترسش از اینه که موقع به برق زدن ممکنه برق بگیردش.. خدا خودش حفظش کنه

چن وقت پیش دیدیم دیفن باخیا رو از ریشه دراورده و گرفته دستش.. گل بیچاره.. چقد دوسش داشتم.. شوشو کلی غصه خوردو گذاشتش تو آب..دیروز یه آب نبات چوبی دادم دستش که مشغول شه و بتونم یه کم خونه رو مرتب کنم.. دیدم صداش در نمیاد رفتم دیدیم آب نباتو می کنه تو آب گلدون دیفن باخیا و می لیسه و دوباره این کارو می کنه.. دویدیم سمتشو گرفتم آب نباتو اما خیلی نگران بودم  چون آب گلدون خیلی کثیف بود.. خدایا کمک کن .. خیلی سخته..شوشو گل بیچاره رو گذاشت دم در..

من تو آشپزخونه یه کشو دارم که مخصوص انواع شمع و جا شمعی های کوچولوه.. همرو خراب کرده و از ریخت انداخته.. مجبورم همرو تو کیسه کنم و یه جا بچپونم..

با گاز هم بازی می کنه و مرتب زیر غذا رو زیادو کم می کنه.. یخچالم که عشقشه.. درش که باز می شه میره تو و ر چی بتونه میاره بیرون دوباره می چینه توش.. باید خسته شه که بذاره در یخچالو ببندی..

قبلنا وقتی من میومدم می خوابید و معمولا تا 7 بیدار نمی شد.. 3 ساعت می خوابید اما الان چن روزه که فقط یک ساعت و نیم می خوابه و شب هم با ابنکه خووابش میاد مبارزه می کنه و نمی خوابه و تا 12 بیداره

بگذریم از شیطونیاش..

عاشق مدادو دفترو نقاشیه..

براش یه دفتر سفید گرفت که الان تمام صفحاتش نقاشیه.. مدتا می شه با نقاشی مشغولش کرد دوست داره براش "ببعی، توتو،ماشین، دست، آدم، شیشه شیر، سیب، توپ و.. بکشیم . و مدتها می شینه اونا رو تماشا می کنه با دست نشون می ده و اسمشون رو می گه یا مداد می ده دستت و می گه اینو بکش..

عاشق ددره..لباسو که تنش کنی هیچی نمی گه وا میسه لباسو بپوشونی تنش.. دوست داره راه بره و هر تلفنی که تو خیابون می بینه می خواد "ادو" کنه

هنوز حاضر نیست به من مامان بگه و منو "بابا" صدا می کنه اما به شیرش "ممه" می گه اینم از تخسیشه!

همین الان بچه ها بیدار شدن و من احضار شدم .. قربون همه دوستای گلم برم..

امیدوارم بازم فرصت کنم اینجا بیام.. می بوسمتون

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)