راستينراستين، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

❤راستین نفس مامان❤

ساري

1390/4/4 17:23
نویسنده : مریم
303 بازدید
اشتراک گذاری
چهارشنبه بعد از اداره وسايلو جمع كرديم.. بچه ها روو برداشتيم و رفتيم ساري..

 

من و بچه ها عقب نشستيم..راستين كه عادت داره تا صبح وول بخوره و غلت بزنه انقدر غر زد تا خوابش برد.. اما تا مي خواست غلت بزنه بيدار مي شد و گريه ميكرد..خدا رو شكر راديني بيدار بود تا اونجا برامون قصه گفت و حرف زد..تا رسيديم..

نزديكاي ظهر بيدار شديم.. جوجه خريديم و رفتيم ساحل فرح آباد..

خدا رو شكر هوا ابري بود و آفتاب اذيت نمي كرد..راديني تا دم دماي غروب شن بازي كرد و بهش خوش گذشت.. راستين هم شن بازي كرد.. اولش كه رو شنا گذاشتمش قيافش خيلي خنده دار بود ..از اينكه دست و پاهاش كثيف شده بود با لب و دهن كج.. به دست و پاهاش نگا مي كرد و ناراحت بود.. اما بعد از يه مدت كه راديني رو ديد .. با بيل و وسايل شن بازي، مشغول شد..يكي دو بار هم دستشو سمت دهنش برد كه جلوشو گرفتم..

من و شوشو بعد از مدتها هوس چاي وقليون كرديم.. چه اشتباهي كرديم.. يه لحظه راستين اومد سمت قليون تا بخواهيم بجنبيم ذغال افتاد رو فرش و راستين دستشو گذاشت روش.. الهي بميرم برا بچم.. دستش سوخت.. تاول زد به چه بزرگي  زود بغلش كردم و بردم سمت دريا . آروم شد اما هرازگاهي كه يادش ميافتاد ..گريه مي كرد.. الهي بميرم براش..

رفتيم از داروخانه پماد سوختگي گرفتيم و رو دستش زديم.. احساس مي كنم قرمزي دستش كمتر شد.. و خلاصه خدا رحم كرد..

بگذريم.. پنج شنبه ما اين طوري گذشت.. جمعه هم رفتيم شكتا و بعدش نهار رو تو يه رستوران سنتي خورديم و دوباره رفتيم كنار دريا    و... ساعت ۱۱ شب به سمت تهران راه افتاديم...

چه برگشتني..

راستين كه توي صندليش خوابيده بود و نصف جا رو گرفته بود من هم عقب وسط نشسته بودم و كنارم راديني كفشاشو در آورده بود.. سرشو رو پاي من گذاشته و خوابيده بود.. گردن و زانو هام وحشتناك درد گرفته بود.. عجب عذابي...

اولین شن بازی راستین

لب و داشته باش

چهار دست و پا رفتنتو قربون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)