عروسی آنا جون
دیروز اداره نرفتم چون شب عروسی آناجون بود و من هزار تا کار نکرده داشتم..مهمترینش آرایشگاهه راستینی..
راستینی رو بردیم آرایشگاه پیش عمو مجید..نشوندیمش رو صندلیو کلی دلقک بازی دراوردیم که گریه نکنه.. اما از وساطاش زد زیر گریه .. قربونش برم نفسه نفس
کلی تغییر کرد..ماشاا.. عشقه منه
بگذریم شب رفتیم عروسی .. خیلی خوش گذشت به بچه ها هم همینطور..
راستینی که تا آخرین لحظه بیدار بود دست می زد..گاهی سر تکون می داد و یا می رقصید..
همه چی عالی بود.. ایشاا.. خوشبخت شن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی