راستينراستين، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

❤راستین نفس مامان❤

راستین بلاچه

امروز راستینی رو بردیم دکتر.. بعد از ۶ ماه این اولین باریه که وقتی برای اندازه گیری قد و وزنش می بریمش دکتر مریض نیست.. خدارو شکر   طبق معمول تا خانم دکتر بهش نزدیک شد که معاینش کنه هنوز بهش دست نزده مطبو رو سرش گذاشت... برا همین هیچ وقت قد و وزنی که اندازه می گیره دقیق نیست..یه کوچولو وزن اضافه کرده بود .. ماشاا.. انقد ورجه وورجه می کنه همه گوشتاش آب می شه.. اماهمین که مریض نیست خدارو شکر می کنم. تا حالا نشمردم اما تعداد دفعاتی که پله های بین حال و پذیرایی رو بالا می ره خیلی زیاده و اصلا هم خسته نمی شه.. تازه اگر ازش غافل بشی از پله ها تا طبقه بالا رو میره .. هر پله ای رو هم که بالا می ره قبلش با دست چن بار روش میزنه که مطمئن شه ...
9 خرداد 1390

پیاده روی با راستین

مدتیه رادین گلم رو که می رسونیم کلاس بعدش راستین رو روی کالسکه می شونیم و پیاده روی می کنیم ..یه کلوچه هم از سوپری می گیریم و می دیم دستش.. هم خرد و لهش می کنه و هم میخوره..   اگه تازه از خوای بیدار شده باشه که تمتم مدت با اون کلوچه مشغوله اما اگه خوابش بیاد بعد از چن دیقه خوابش می بره.. خوبه ..ما هم یه پیاده روی میکنیم.. البته بگم که من عاشق پیاده رویم و شوهرم متنفره...(چقد فداکاری می کنه!) برا خودمون هم یه قاقالیلی می خریم و میخوریم.. خیلی حال میده.. بالاخره باید از زندگی لذت برد.. این جوریشم خوبه.. من راضیم.. بعدش رادین عسلی خسته از کلاس میاد .. برمی گردیم خونه.. تازگیا چن تا پسر تقریبا هم سن و سال رادین جلو خونمون فوتبال ب...
27 ارديبهشت 1390

راستین مولوچ

کولوچ مولوچ مامان با اون اون جثه ریزه میزش بلایی شده.. صندلی میز ناهارخوری رو می گیره و وامیسه.. بعد همین طور می کشه عقب و باهاش راه می ره..   جانم .. عزیزم.. بمیرم برات من..   ...
25 ارديبهشت 1390

دندون بالایی

امروز راستین  رو بردیم دکتر.. بچم از دیروز اسهال استفراغ شده.. الهی بمیرم براش...لپاش باز آب شد..   البته باید بگم که ۴تا دندون بالاییش نیش زده.. مامانم میگه مریضیش بخاطر دندونشه.. اما دکترش میگه ویروسیه.. نمی دونم واالا ...
21 ارديبهشت 1390

رادین و راستین و آهنگ گل گلدون

رادین عزیزم.. نفسم عشقم دیگه آهنگ گل گلدون رو کامل یاد گرفته و خیلی روون می زنه..   من و پدرش کلی ذوق می کنیم و هیجان زده می شیم.. قربونش برم.. ماشاا.. بزرگ شده.. مرد کوچولوی من.. راستین عسلم هم عاشق این آهنگه .. برا اینکه بخوابه باید این آهنگو براش بخونیم.. البته باید بگم رادین هم وقتی کوچولو بود همین جوری می خوابید... (پشت مالوندن و ناز و نوازش رو فراموش کردم.. ) ...
17 ارديبهشت 1390

راستین و سرماخوردگی

امروز راستین رو بردیم دکتر.. دیشب تا صبح نتونست بخوابه و جیغ می زد..   بازم سرما خورده.. ای بابا.. دیروز که رادین با داییش داشت تو حیاط فوتبال بازی می کرد.. راستین رو بغل کردم و بردم بیرون .. گفتم دیگه هوا خوب شده.. کلی ذوق کرد و دست زد.. الهی بمیرم.. باز دماغش آویزون شد.. وزنش ۵۰۰/۸ بود.. چی کار کنم از بس مریض می شه بچم.. ...
11 ارديبهشت 1390

راستین شیطون بلا

راستین گلم خیلی شیطون شده .. چش رو هم بذاری می بینی چهاردست و پا رفته جلوی دستشویی یا دم در.. کار جدیدی رو هم که یاد گرفته.. اینه که پله بین هال و پذیرایی رو به راحتی بالا می ره .. ماشاالله.. اما الهی بمیرم براش موقع پایین اومدن بلد نیست و چن بار با مخ اومد زمین و کلی گریه کرد.. وقتی چار دست و پا می ره و دنبالش می کنیم .. ذوق می کنه و سرعتشو بیشتر می کنه.. از ته دل می خنده وقتی می گیریمش.. عزیزم..   ...
5 ارديبهشت 1390

دندون بالایی

دیشب تا صبح راستینی بهم چسیبده بود و آروم و قرار نداشت..تو بغلم خوابوندمش تا مطمئن شه پیششم اما بازم تا تکون می خوردم فکر می کرد دارم می رم و میزد زیر گریه.. خلاصه تا صبح مراقبش بودم و نخوابیدم.. صبح می خواستم برم اداره اما ولم نمی کرد.. مامان اومدن و با چند تا اسباب بازی مشغولش کردن و من در رفتم.. اما تو اداره بغضم شکستم و ناخواسته گریه کردم.. وقتی برگشتم سر حال بود و می خندید اما نخوابیده بود.. پرید بغلم ..دیدیم دندون بالاییاش نیش زده.. خدایا شکرت.. بالاخره برا یه مدتی می تونه راحت غذا بخوره.. ساعت یه ربع به ۶ که می خواستیم رادینی رو ببریم کلاس پیانو.. راستینی رو هم لباس پوشوندم و تا کالسکشو دید یک ذوقی کرد و خودشو پرت کرد سمتش.. جان...
31 فروردين 1390

شیطون بلا

دیروز وقتی از اداره اومدم خونه مامان گفتن راستینی هیچی نخورده فقط شیرخشک!! خلاصه از سوپ گوشت با برنج شروع کردم..لب نزد..حتی با ماست که عاشقشه!! بعدش پوره هویجو امتحان کردم اونم نخورد.. بعدش سوپ فیله با جو رو امتحان کردم..اونم نخورد..خدایا این بچه باز چش شده؟؟؟؟حتی سرلاک هم نخورد!! ای بابا..   از غذا خوردن بگذریم.. شیطون شده ماشاا.. بلا... تازه دوروزه که یاد گرفته کامل چهار دست و پا بره.. اما دیروز که تو تختش گذاشتم تا برم براش غذل بیارم اومدم دیدم وایساده.. رادینی انقد ذوق کرد..انقد قربون صدقش رفت که نگو.. بعد از اون تا رو زمین میذاشتمش می رفت سمت مبل و وایمیستاد و جیغ می زد..حسابی هیجان زده بود..رادینی هم براش ادا در میاورد و...
28 فروردين 1390